ولم کنید؛هولم کردید | Quit making' me rush |
ترک کن | Quit |
بیشترابجو بیار! اکنون | Bring more ale! Now |
تکون خوردن | twitching |
چطور قرار است شما را بزنید | How're you supposed to hit you |
فرض کنید | suppose |
دعوا ادامه داره | The fight's on, moron |
مورون | moron |
خِرخِره ـتُ میجویم | I'll bite right through your arteries |
شریان ها | arteries |
من آن زبان تکان دهنده را درست به داخل عقب جمجمه می زنم. | I'll knock that wagging tongue right back into your skull. |
جمجمه | skull |
اراذل و اوباش | thugs |
راهزنان | bandits |
آیا خودتان اینقدر پر از خودتان نباشید ،تو بچه دما غو | Don't be so full of yourself, you sniveling brat |
دماغو | sniveling |
طفل | brat |
می تونی بری؟ | Can you get going? |
چکسی را فکر می کنی : داری با او صحبت می کنی ؟ | Who do you think , you're talking' to— |
فکر می کنی با کی صحبت می کنی؟ | Who do you think , you're talking' to? |
سرنوشت | fate |
تیوپ نجات | Life Preserve |
صاف کردن | straighten |
سنجاب | squirrel |
این توده سنگین چیست | What's this heavy-looking lump |
توده | lump |
تحویلش بده | hand it over. |
شاگرد | pupil |
بعد از اینکه گذاشتینش تو جایگاه میتونید برین . | After you bind him to the post you are free to go |
بستن | bind |
با اون کوله های غول پیکر | With those gigantic shackles |
پا بند | shackles |
سپس به معاون فرمانده اطلاع خواهیم داد | We shall inform the vice-commander, then |
پس به معاون فرمانده اطلاع خواهیم داد. | We shall inform the vice-commander, then. |
معاون فرمانده | vice-commander |
معاون | vice |
علاوه بر این ، به نگهبانان دستور دهید که ترک کنند. | Further, instruct the guards to leave. |
آموزش | instruct |
چادر | tent |
علاوه بر این ، به نگهبانان دستور دهید تا این خیمه را ترک کنند تا زمانی که دستور دیگری ندهم. | Further, instruct the guards to leave this tent until I order otherwise. |
طور دیگر | otherwise |
شما جرات می کنید بگویید که نمی توانید از دستور من پیروی کنید. | You dare say you cannot follow my order. |
جرات | dare |
ژانویه | January |
به من بگویید فرمانده عالی چه کسی است | Tell me, who is the Supreme Commander |
فرمانده عالی | Supreme Commander |
عالی | Supreme |
من عمیقاً پشیمان هستم که از اختیارات خود بیشتر صحبت کردم | I deeply regret speaking out of turn |
پشیمان شدن. پشیمانی | regret |
من عمیقاً پشیمان هستم که بیشتر از حدام صحبت کردم | I deeply regret speaking out of turn |
گفتن چیزی که نباید گفته بودی | speaking out of turn |
همینطور که اینو تو مغزت فرو میکنی ، برو بیرون | As long as you bear this in mind. Leave |
این را در ذهن داشته باشید. | bear this in mind. |
به عنوان یکی از اعضای دادگاه عالی | as one of the grand tribunal's junior members |
بودن یا تبدیل شدن به وظیفه یا شغل کسی | falls to someone |
"این به عنوان یکی از اعضای دادگاه عالی دیوان عالی به عهده من است تا چند سؤال ساده از شما بپرسم | "it falls to me , as one of the grand tribunal's junior members to ask you a few simple questions. |
دادگاه | tribunal |
چرا می خندی ، ترسو ؟! | Why do you laugh, cur ?! |
ادم پست | cur |
اوه ، من فقط فکر می کردم که من بدترین شانس را با خدا و از مزخرفات دارم. | Oh, I was just thinking that I have the worst luck with God and things of that ilk. |
توهین به مقدسات. من به شما اجازه نمی دهم که مرتباً مرتکب کفر شوید | Blasphemy. I shan't allow you blaspheme a second time |
مزدور | mercenarie |
نخبه | elite |
یک نیروی نظامی نخبه که پیروزی های بی شماری را به دست آورد | An elite military force that won countless victories |
دلاوری | prowess |
بی همتا | peerless |
قدرت نظامی آنها گفته می شود که بی همتا بود | their military prowess was said to be peerless |
اما طی طرح توطئه به خاندان سلطنتی ،تبدیل شدند به فراریهای تحت تعقیب | "But they plotted treason against the royal family, becoming wanted fugitives" |
خیانت | treason |
فراریان | fugitives |
دلقک | clown |
معبد | temple |
پوشیدن | put on |
خزیدن | crawl |
آجر | brick |
مگس کش | swatter |
مستقل | independent |